ژان كلود فرانسوا كامي ون وانبرگ در ساعت 6 و 10 دقيقه صبح روز 18 اكتبر سال 1960 در بيمارستان فرانسوي «برشم-سنت-آگات» در غرب بروكسل به دنيا ميآيد
«اوژن»، مدير كارخانه فروش پارچههاي سفيد و لباس زير شده است كه در يك كانون شهري كه مربوط به اصول و عقايد متكي به تفاسير كتاب تورات است، قرار دارد. و در آنجا كودكان مو بور (بلوند)، اولين قدمهاي طفوليت را براي راه رفتن بر ميدارند. «ژان كلود» متعادل و مردد است. پدر و مادرش خيلي زود خود را جلو انداخته و به او حق ميدهند كه اين امر ناشي از احساس بياندازهاي است كه در او وجود دارد و خواهان نهايت عشق و محبت و مهرباني است. خانه بزرگشان اغلب اوقات خالي است و پدر و مادر، براي اطمينان از آينده خانواده نوپاي خود، مشكلات زيادي را در پيش دارند كه بايد انجام دهند، بنابراين بقدر كافي نزد او نخواهند بود. به همين دليل «ژان كلود» اكثر اوقات يا تنهاست، يا در شركتي به نام «مانولا» نزديك كلفت روزترو اسپانيايي است و گاه و بيگاهي پيش او هست، و سعي ميكند از رقت قلب و از مهر و محبت بيشتري كه نياز دائمي به آن دارد، برخوردار گردد.والدينش امروز، همانطوري كه تشخيص ميدهند كه اشتباه است اگر زبان تولدي و زاد بومي كودك يك زبان… اسپانيولي باشد، به اين نكته توجه دارند كه نبايد بخاطر اينكه «ژان كلود» به محبت زيادي نياز دارد، در ابراز محبت به او افراط كرد، چون نياز او به عشق و محبت، بيحد و اندازه است و او بيآنكه اين دلواپسي، سستي و شكنندگي و اين عاطفه عميق ناشي از ناامني را از سر خود بازكند بزرگ خواهد شد.* قهرمان با اندام پر عضلهژان كلود، شيفته حيوانات است. اينها، او را مجذوب ميسازند.كودك ساعاتي را به نظاره آنها سپري ميكند، زيبايي، حركات سريع و سرزنده و مشخص دست و پاي آنها و شكلشناسي ماهيچههاي آنها او را به تحسين وا ميدارد.به معاشرت با اشخاص سالمند علاقمند است. او بطور غريزي از اشخاص مسن تقليد و پيروي ميكند. چون «ژان كلود» ضمن رشد خود، دو عطيه و موهبت را هم از خود ظاهر ميسازد: رعايت و حفظ قانون، تبعيت و پيروي كردن. او به همه چيز دقيق و توجه دارد، و كشيدن شكل حيوانات را خيلي زود شروع و ياد گرفته است و تشريح و كالبدشناسي برايش سهل و خودماني شده، بطوريكه تناسب و وضع و حالت هر ماهيچه را با دقت رعايت ميكند. بعداً او به اندام انسان ميپردازد و كاريكاتور بر روي اوراق نقاشي را مورد توجه قرار ميدهد.وقتي او نقاشي نميكند، بر روي صفحات «تختههاي اسكي روي موج» (سورف)، سوار شده با اشتياق زياد در مينوردد و در افريقا به خشكي فرود ميآيد، در ميان حيوانات جنگل و وحشي قرار ميگيرد و با آنها حرف ميزند. عجيب است كه «ژان كلود» خيلي از ضعف و آسيبپذيري خودش آگاه است، او به عضلات اندام قهرمانان ميانديشد، او ميخواست كه مثل آنها باشد، اما اين غيرممكن است.«ژان كلود» دوست ندارد از افكارش بيرون بيايد، تا به اطرافيان خود توجه داشته باشد. او كه ژستهاي مختلفي را به خود ميگيرد، و طرز لفظ و بيان جمله و شيوه آغاز به خواندن با نواختن آهنگي از هر كدام را ضبط و فرا ميگيرد، بيش از ده سال ندارد. او حالا با ژست گرفتنهاي تقليد كردهاش، به اطرافيان خود ميخندد.او به فيلمهاي خندهدار در سينماي فرانسه بنام «دورهگردي كلان» با بازيگري «لوريل» را، تماشا ميكند. در آن فيلم با هزاران نفر ديگر ميخندند، اين فوقالعاده است! «ژان كلود»، آنها را تحسين ميكند. چه هنرنمايي! دوست داشت آنچه را كه آنها انجام ميدهند او انجام دهد…اين انديشهها، بعلاوه افكار ديگري، هر روز فكرش را بخود مشغول ميكرد. يك شب ميرود تا پدرش را كه تا دير وقت در دفتر كارش بكار مشغول است، غافلگير كند. پدرش خود را به پهلو چمباتمه كرده بود، بعد از يك سكوت طولاني، پسربچه به سمت پدرش فوت كرده ميگويد «بابا ميخواهم هنرپيشه بشوم» پدرش او را روز زانوانش نشانده سعي ميكند به آرامي نوازشش بدهد و بيآنكه زحمتي به او داده باشد به او توضيح ميدهد كه اين كار مشكل و ناممكن است، ناممكن براي اينكه كشور بلژيك يك كشور كاملاً كوچكي است، براي اينكه براي هنرپيشهشدن معمولاً اين يك امر شانسي است براي اينكه… پسر به دقت ميشنود. او درمييابد كه پدرش دليل دارد. «ژان كلود» بلند ميشود كه بخوابد. اما به زحمت چشمانش بسته ميشوند، چون همان افكار و انديشهها باز ميگردند و تكرار ميشوند.«ژان كلود» مانند همه بچههاي «بروكسلي» عازم مدرسه ميشود. مدرسه «سنت فيليپ دنوي»، در گذرگاه «بوئن دانل» در همان محلهايكه پدر و مادرش مغازه گلفروشي باز كردهاند «رودن (Rodin)»، خيابان «بوييل» در راه مدرسه، «ژان كلود» پيادهرو را از چشمانش دور نميسازد. او رديفهاي سنگفرش را با «زمزمه» صداهاي انعكاس يافته، تعقيب ميكرد. او يك هواپيماست، از روي پستي و بلنديها، در يك ناحيه شناخته شده، پرواز ميكند، او زمينهاي كشت نوبتي را تشخيص ميدهد، اينها جزء مزارع، رودخانهها و شهرها هستند. هواپيماي او، يا نقل و انتقال سربازان و يا كالهاي سنگين قاچاق را انجام ميدهد. يا آن وقت يك كشتي فضايي ميشود، «تراموا»يي متوقف ميشود، درهايش را باز ميكند. اين يك كشتي فضايي ديگري است، خيلي بزرگ كه وسيله فضايي خودش در آن جا ميگيرد